به نام خدا
درود بر تو ای خیر ملکوتی و درود بر تو ای مادر گرامی! اکنون که وصیت خود با نام تو بعد از یگانه آفریدگار، که تمامی موجودات خاکی را آفرید، در این مکان آغاز میکنم و یاد تو را که در وجودم ریشه دوانیده است، در تمامی لحظات پر خاطره از حیاتم در مقابل دیدگانم نقش از هستی و عشق خدا داد دائمی میگردد. این تو بودی که سالیانی دراز متمادی به رنجها و مشقتهای زندگی را در یک خانواده بر دوش کشیدی، چگونه میتوانم آن لحظه که در مقابل دیدگانم نقش گرفته بودی، از اذهانم به دور نمایم؟ هیچگاه تو از خیال و اندیشه به دور نخواهم کرد .... آری اشک در چشمانت همچو امواج پر هیاهوی دریا به این سوی و آن سوی رفت و با حرکات از تبسم لبانت مینشیند را با من در میان بگذر. ای ... پدر و مادر مگر میدانستید فرزندتان برای همیشه از شما جدا میشود که هنگام خداحافظی اشک در دیدگانتان حلقه زد؟ مگر میدانستید که فرزندتان بار سنگین دو فرزندش را بر دوش شما میگذارد؟ مگر میدانستید که دیگر فرزندی به نام شعبان ندارید؟ پدر! از شما عاجزانه تقاضا میکنم که آن دو طفل را تا زمانی که روح در جسمت است، همچو پدر نگهدارید. برادران عزیزم، داداش حسین و داداش رضا این مسئولیت خطیر را بر دوش شما میگذرام و انشاءالله که از روی آن رفتار کنید. در صفحه اول از هر دو شما عاجزانه طلب بخشش میکنم چون برادر بزرگ بودید و برای زندگی من زحمتها و رنجهای فراوانی کشیدید ... خواهران گرامی از شما هم برای همیشه هم خداحافظی میکنم و هم طلب بخشش، انشاءالله که شما هم مرا میبخشید و در ضمن هیچگونه نگرانی و ناراحتی درباره شهادت من به دل راه ندهید. برادران عزیز و خواهران مهربان به یکتا بودن خداوند سوگند، به تن بیسر سوگند، به پاکی فاطمه(علیها السلام) سوگند، از این شهادت من بسیار خوشحال و خرسند هستم و هیچگونه آرزوی دیگری برای من در این دنیای فانی باقی نمانده است. در آخر از شما خواهش میکنم که از تکتک فامیلها عوض من طلب بخشش کنید. در ضمن در مجلس من تا آنجایی که خداوند رحمان میخواهد، بگرید چون ناله و فغان شما باعث در فشار گذاشتن روح و جسم من در آن دنیا میشود.
و اما درباره اموال و همسرم:
همانطور که قانون اجازه میدهد، بچهها را تا هفتسالگی برساند در خانه من. بعد از بزرگ شدن بچهها اگر خواست برود خانه پدرش، به جای هشتاد هزار تومان مهریه به آن 100.000 صد هزار تومان مهریه میدهید. اگر در غیر این صورت شد، بنشیند و با بچهها زندگی میکند. اگر الان خواست برود خانه پدرش، بچهها را پیش عموهایش، هر کدام مایل بودند میگذارید ..... جسد مرا در گورستان امامزاده اسماعیل واقع در یل آباد دفن کنید .... امیدوارم که تو هم مرا ببخشی چون انسان برای خطا کردن به دنیا میآید و هر شخصی برای خود و به اندازه کافی مرتکب گناه و خطا شده است، انشاءالله که بنده حقیر را میبخشی ... .
شهید شعبان علی بیگی، در هشتمین روز از هشتمین ماه سال 1344 در شهر تهران و در خانوادهای مذهبی و متدین، دیده به جهان هستی گشود. روزگار کودکیاش را در محضر خانواده به خوبی سپری کرد و توانست با آشنایی معارف دینی و اهلبیتی(علیهم السلام) پای در مسیری درست و الهی قرار دهد. زندگیاش را به گونهای پیش برد که از این مسیر خارج نشود و پای از گلیم اخلاق و ادب بیرون نرود.
زندگیاش را با تحصیل در دوره ابتدایی ادامه داد و سعی کرد تا میتواند در درس خواندن هم موفق باشد ولی تا پایان دوره ابتدایی بیشتر نتوانست ادامه دهد. دست روزگار او و خانوادهاش را از تهران به سمت ساوه آورد تا در این شهر به زندگی بپردازند و روزگار خوبی را در کنار هم داشته باشند. اهل کار و تلاش بود و سعی داشت تا در زمینههای مختلف کار را تجربه کند. از کارهای فنی خوشش میآمد و هر وسیلهای که خراب میشد، اول زیر دست او میرفت و بعد اگر درست نمیشد، زیر دست تعمیرکار.
در سال 1363 ازدواج کرد و در هنگام شهادت دو دختر داشت. شعبان اهل رفتن به مجالس و محافل مذهبی بود و در تمام روزگار زندگیاش با سخنرانیها و جلسات مذهبی روحش را جلا میداد و اگر مشکلی برایش پیش میآمد با ارتباط عمیق خویش و با توسل به اهلبیت(علیهم السلام) آن را حل میکرد.
زمان رفتن به خدمت سربازیاش مصادف شده بود با روزهای آخر جنگ تحمیلی، به لشکر 77 خراسان رفت و در نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی خدمت میکرد.
سرانجام پس از مدتی حضور در جبهه پس از حضوری جانانه در هشتم فروردینماه سال 1367 در منطقه فکه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهرستان ساوه به خاک سپرده شد.